.

سال‌ها پیش وقتی هوا سرد میشد، خوشحال بودم که تابستون تمومه و داریم میرسیم به قشنگ‌ترین فصل سال‌. حالا اما سرد شدن هوا برام یادآور رفتنه. اونقدر که این روزها زیاد خودم رو پیدا می‌کنم که دستم رو گذاشتم روی صورتم و نمی‌تونم جلوی اشک‌هامو بگیرم. 

این دوری و این اومدن و رفتن‌ها به اندازه‌ای برام تلخ شده که دیگه قید تمام ماجراجویی‌هایی که آرزوشونو داشتم زدم. قید رفتن و همه چیز. 

Nothing is as it has been
And I miss your face like Hell
And I guess it's just as well
But I miss your face like Hell

About me
من این‌جا سکوتم رو می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان