.

یکی از شب‌های خرداد، از پشت‌بوم خونه‌شون بعد از یک پیاده‌روی طولانی، کوچه‌ی خالی و تاریک رو تماشا می‌کردیم و بهش گفتم که این فکر که هر لحظه ممکنه اشتباه کنم، اینکه مطمئن بودن سخت و حتی غیرممکن به نظر میرسه حس بی‌معنایی زیادی بهم میده. جواب داد:« چرا فکر می‌کنی باید همه چیز کاملا درست و سرجای خودش باشه؟ این شکلی از زندگیه که ما داریم. با وجود تمام اشتباه‌ها، می‌تونی ازش لذت ببری؟»

یک ساعت از روز که می‌دوم و راه میرم، وقتی به یاد میارم که ترکیب سرمای هوای ظهر، معدود روزهایی که آسمون تاریک و ابری نیست و ابرهای سفید که هوا رو پر از ذره‌های روشن کردند همیشه بخش خوبی از خاطراتم از ماه‌های سرد رو میساخت، وقتی با Sometimes Reamonn می‌دوم و وقتی جدا از تمام جزئیات زندگی روزمره‌ام و بی‌اهمیت به تمام اتفاق‌هایی که میل دارند تمام زمان و تمرکزم رو تصاحب کنند راه میرم و اجازه میدم قصه‌های نو به ذهنم راه پیدا کنند، احتمالا بیشتر از هر وقت دیگه‌ای از روز حس می‌کنم که زنده ام. 

بابا از رفتن ز. می‌پرسید و از اینکه خوب میشه اگه من چند سال بعد برم پیشش. گفتم آره خیلی خوبه هرچند کار ساده‌ای نیست. گفتم مهاجرت تصمیم ساده‌ای نیست. پیچیده است. خیلی پیچیده‌تر از چیزی که در ظاهر به نظر میرسه. توی ذهنم ادامه دادم: زندگی کردن بین آدم‌های سخت‌گیر با تعریف‌های مشخص و خط‌کشی‌شده از موفقیت خیلی وقت‌ها آدم رو هل میده سمت ادامه دادن همون مسیرها و همون تعریف‌ها. از اینکه وقتی میگی حس می‌کنم آدم‌ها کنترلم می‌کنند دقیقا منظورت کنترل کردن به شکل امر و نهی کردن نیست. به شکل محدود کردنت میشه توی دایره‌های بسته و مشخص. از کلیدواژه‌هایی که توی ذهنم زنگ می‌زنند خسته ام. از وقتی که احتمال بلافاصله رفتن رو از ذهنم پاک کردم راضی‌ترم. انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده باشه. گاهی اوقات وقتی از خواب بیدار میشم، توی لحظه‌های اول همه چیز خیلی واقعی‌تر از همیشه است. چند وقت پیش بود که با اضطراب از خواب پریدم و دلیل اون شکل از اضطراب روشن‌تر از همیشه بود. زمان بیشتری لازم دارم برای شناختن خودم. برای تجربه کردن و فهمیدن اینکه چه شکلی از زندگی رو ترجیح میدم. همون‌طور که پارسال همین روزها زمان گذاشتم و اتفاق‌های خوبی رو ساختم. 

زمان لازم دارم برای تجربه‌ی چیزهایی که توی ذهن اطرافیانم موفقیت نیست که حتی شاید بی‌فایده و خنده‌دار به نظر برسه. برای بیشتر تنها بودن و برای رها کردن خیلی چیزها. برای تمام استقلالی که از نوجوونی آرزوشو داشتم و بعد از فارغ‌التحصیلی کاملا دست‌یافتنی میشه. حتی اگه جلو برم و فکرهای امروز هم بی‌معنا بشه. حتی اگه همه چیز کاملا درست و سرجای خودش نباشه. 

About me
من این‌جا سکوتم رو می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان