.

چیزهایی سرجای خودشون نیستند. انرژی‌ام به زیر صفر رسیده و جالبه برام که بدونم دقیقا چرا. از چند هفته پیش بدون فیلتر کردن کلی مزخرف توی مغزم رفته و توی استخر نگرانی و اضطراب شنا کردم، به خاطر اشتباه و بی‌مسئولیتی بقیه و البته ناتوانی خودم برای کنترل کردن شرایط و مدت‌هاست که با تمرکز و برنامه ننشستم پای کاری که واقعا دوست داشته باشم. ولی در هر حال زیباترین وقت سال رسیده و زیباتر هم میشه. آفتاب خوش‌رنگ و آروم شده و ساعت‌هایی که خونه ساکته بیشتر از همیشه دلم می‌خواد زندگی‌ کنم. همچنان هر روز یاد خودم میارم که تمام اون کارها رو انجام دادی برای تجربه و حالا ازشون ساده نگذر و فراموش نکن. همچنان نیاز دارم زیاد به خودم یادآوری کنم که ایده‌آلی وجود نداره و اون کارها و برنامه‌ها هم همین بود. تعجب می‌کنم که چطور اینقدر برام سخته که این ویژگی رو تغییر بدم و بپذیرم که هیچ چیز کاملی وجود نداره. 

ته ذهنم نگرانه. برای ماه‌های آینده و نامعلوم بودن خیلی چیزها. ولی در عین حال دلیلی نداره که الان بهشون فکر کنم و کاش بتونم. دلم برای اون ورژن بی‌خیال و شجاع‌تر تنگ شده چون انگار تمام سلول‌هام از تمام محتویاتشون خالی شدند و تمامش پر شده با اضطراب و خستگی. ولی باید بذارم زمان بگذره. زمان لازمه. زمان نیاز دارم. 

.

نمی‌دونم مرزش کجاست. جایی که بتونی بگی من هر کاری رو که می‌تونستم و می‌دونستم درسته انجام دادم. می‌دونم که میشه بهتر از این فکر کرد. بهتر از این تحلیل کرد. بهتر از این تصمیم گرفت و به خودم میگم که آره میشه؛ اما دلیلی نداره خودت رو سرزنش کنی؛ چون بخشی از این بهتر شدن از تجربه‌ها میرسه. 

وقتی به آینده فکر می‌کنم، دیگه دلم شلوغی و هیاهو و سرعت زیاد زندگی روزمره رو نمی‌خواد. قبلا فرق می‌کرد. هیجان‌زده می‌شدم از فکر کردن به زندگی پر از اتفاق. الان نه. الان که تا می‌خوام یک مسأله رو حل کنم مشکل بعدی ظاهر میشه. تمام اون روزهایی که کارهای زیاد ذهنم رو رها نمی‌کرد، تصمیم‌ها برای آینده تغییر کردند. اولویت‌ها هم همین‌طور.

چند روز آینده آخرین کارهایی که داشتم تموم میشه و می‌تونم تا آخرین روز شهریور خودم بمونم و صبح‌های زود نیمه‌روشن قبل از طلوع. بعد ناخن‌هامو رنگ پاییز کنم و آروم برگردم به سایه‌ای که همیشه روی زندگی‌ام پهن شده بود. 

About me
من این‌جا سکوتم رو می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان