Hymn for the missing

کیزوکی عزیزم؛ یکی از شب‌هایی که بعد از زمان طولانی تنهایی پرسه زدن‌ها رو از سر گرفتم، کلمه‌های ثابتی توی سرم تاب می‌خورند، کلمه‌های سوالی که احتمالا صادقانه‌ترین سوالی بود که بعد از زمان زیادی جرات کرده بودم که از خودم بپرسم. خیابون شلوغ بود. آدم‌های آشنایی می‌دیدم که احتمالا براشون دست تکون داده بودم. لباس‌هایی که هیچ‌وقت قرار نبود بخرم رو با وانمود به توجه بهشون از بین باقی لباس‌ها بیرون می‌کشیدم و به فروشنده می‌گفتم که «مرسی، کمک لازم نیست.» دلم می‌خواست گل بخرم و می‌دونستم که نمیخرم. مردم رو تماشا می‌کردم و سایه‌ی پهن درخت‌های پیاده‌روی بی‌نوری که دو قسمت خیابون شلوغ رو به هم وصل می‌کرد و سوال بدون اینکه بخوام پسش بزنم هنوز همونجا بود.

برگشتم و طولانی و درهم نوشتم. دوش گرفتم تا بیشتر سرما رو حس کنم. آخر شب برگشته بودند و با صدای بلند به اتفاق‌هایی که براشون افتاده بود خندیده بودم. لاک سرمه‌ای زده بودم و نیمه‌شب شده بود و هنوز کاملا بیدار بودم، انگار که شب قبل فقط سه ساعت نخوابیده باشم. لحظه‌ی آخر مسواک‌زده سرم رو مچاله کرده بودم توی بالشت که حس کردم نمی‌تونم بیشتر از این وانمود کنم.

کیزوکی؛ هربار فکر کردم تو بالاخره از پسش براومدی؟ یک‌بار که بی‌پرده‌ترین تصویر رو از خودم دیدم، خودم بی هیچ افکت، بی هیچ ژست و ادای معمول، وقتی که می‌گفت می‌دونه که می‌تونه بره، می‌تونه زندگی‌ای که می‌خواد رو بسازه، بلده از پس زندگی بربیاد؛ اما می‌ترسه که عاقبت بخش زیادی از چیزهایی که نباید رو بچینه توی چمدون و با خودش ببره. هربار که پله‌ها رو پایین می‌رفتم و نمی‌خواستم آسانسور سریع‌تر برسونتم، به کجا، به تو فکر کردم، چون که تو تصمیم رفتن و هیچ‌وقت برنگشتن رو گرفته بودی؛ ولی هیچ‌وقت حس نکرده بودی که تن‌ات چطور می‌تونه از سال‌هایی که گذشته عبور کنه؟ تلاش‌های بی‌معنا، انکار کردن، پاک کردن و سوال همیشگی تراپیست: «اون لحظه چه حسی داشتی؟» سوالی که عجیب بود برای من که انگار غیرمهم‌ترین چیز برام حسی بود که داشتم، بی‌اهمیت کردن چیزهایی که مهم بودند، فرار کردن از دوست داشتن و در نهایت سوالی که ظهر اون روز قلبم رو مچاله کرده بود از مغزم بیرون ریخته بود، بی‌پرده و روشن. حالا که بهشون فکر می‌کنم مثل یک تصویر تار و مثل یک پازله که هنوز تکه‌هاش کامل نشده؛ اما دیر نمیشه، هنوز می‌خوام که زمان آروم بگذره و بیشتر کشف کنم.

کیزوکی مطمئن نیستم در آینده چه اتفاقی می‌افته و چندان اهمیتی نداره؛ فقط دلم می‌خواست بخشی از پروسه رو ثبت کنم، برای بعدتر که چیزهایی تغییر کرده باشند.

About me
من این‌جا سکوتم رو می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان