.

تقریبا دو ماه گذشته و من هنوز دارم به اتفاقی که افتاد فکر می‌کنم و تعجب می‌کنم که چطور نمی‌تونم کاملا آنالیزش کنم. حدس می‌زنم بعد از اینکه بالاخره بتونم از پسش بربیام و حلش کنم خیلی شگفت‌‌زده میشم و یه مرحله‌ی جالب رو رد می‌کنم؛ اما درنهایت هیچ‌کدوم از این فکرها باعث نمیشه که بتونم انکار کنم که ناراحتم و شاید دلیل به نتیجه نرسیدنم همین باشه، می‌خوام وانمود کنم که هیچ اهمیتی نداره و نداشته، درحالی که یکی از پیچیده‌ترین اتفاق‌های زندگی‌ام بود. 

- اینجا می‌نویسم که یادم نره، بالاخره باید بفهمم. 

پ.ن: راه نسبتا خوبی به ذهنم رسید؛ با زمان نسبتا کم. 

About me
من این‌جا سکوتم رو می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان